سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شیوا  : این آقا فیله است . این دارم میخندم .

*رضا* ♥، پسر سربی،  n0ob silor، بهترین هابرا& مرتضی :?:،  خدایا،عاقلم فرما، پر واز بانو

سلام دکتر.کجای قمی؟ دکتر چی هستی؟ منم قمم ولی دکتر نیستم  زیاد مرض دارم ولی دکی نیس برم پیشش- پسر سربی

عجب پشتی زیبایی  - مرتضی :?:

سلام جناب آقای دکتر.جسارتا شما حرفی،سخنی،مطلبی ازخودتون ندارین بزرگوار؟خدا حفظ کنه شیوا کوچولو رو که اگه نبود نمی دونم چه اتفاقی برای فیدای شما می افتاد!!!!!!!!!!!! - irit

به منم گفت آقا فیله دارم!!! - .:راشد خدایی:.

به من نگفت چرا!!!؟ - ذره بین زنده

تو ذره بین داری . سمعک که نداری !!! - خاطرات دکتر بالتازار

آخی ازیناااااااااااااا الهییییی - ساقی رضوان

 شیوا : بابا من ماشینمو ( نگاه ) شارژش تموم شده 

گفتم : خدا خدا - خوشگل خدا .شیوا ادامه داد : مامان خدا . جیگر خدا !!!___________________________شیوا : خوشگل مامان . خدای مامان . بابای خدا !!! - خاطرات دکتر بالتازار

عحب ماشینی  - مرتضی :?:

تو حرم وقتی میخواستیم از راشد و ذره بین جدا شیم پرسیدن : دکتر ماشینتو کجا پارک کردی ؟ گفتم : با تاکسی اومدیم . شیوا گفت : من ماشینم تو پارکینگه ( منظورش همین ماسین شارژی بود ) - خاطرات دکتر بالتازار

به ما گفت خونمون نیاید! چون سوار ماشینم میشید!!! - .:راشد خدایی:.

آخه ماشینش بیشتر از 40 کیلو رو تحمل نمیکنه . تو که ماشا لله 200 کیلویی !!! - خاطرات دکتر بالتازار

ن ب اون فیلش ن ب این ماشینش - ساقی رضوان

شیوا : بابا چرا من نمی خندم ؟!!!!!!!!!!!!!!!! ( من چه میدونم ؟ از من می پرسی ؟؟؟!!! ) - خاطرات دکتر بالتازار

خوب از دیدن دوستاتون(آقایون خدایی)هنوز تو شُک هست،نمیخنده..دیییییییی - کشتی نجات ما

وقتی اومدیم خونه . شیوا گزارش دیدارمونو اینجوری به مادرش داد : مامان . همه 2 تاشون می گفتن " ماشینتو میخوام . میخوام سوار شم " !!! . برای همین شیوا می گفت اینا نیان خونه ی ما ! - خاطرات دکتر بالتازار

عجب بچه ایه ها!!! ما بچه بودیم پامون رو جلو بابامون دراز نمیکردیم!! - .:راشد خدایی:.

هه هه هه راشد . عجب ! - خاطرات دکتر بالتازار


نوشته شده در  جمعه 92/9/29ساعت  11:8 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]